يكشنبه ۱۰ دی ۹۶
چندین سال از روزهایی که دبستان و راهنمایی بودم میگذرد، همان روزهایی که گمان میکنم خیلی از آنها هدر دادن و حرام کردن روزهای زندگیمان بود، اینها را دقیقا همان زمانی که از مقطعی به مقطع دیگر میرفتم فهمیدم، زمانی که معلم بعد از پرسیدن معدل سال پیش میگفت:"معدل سالهای قبلتون اصلا مهم نیست شما الان وارد یه دوره ی کاملا جدید شدید"!
و من از خودم میپرسیدم "پس اگه مهم نبود برای چی اینهمه تلاش کردیم؟"
حال خوب یا بد آن سالها گذشته و ما فقط میتوانیم کمی آهِ حسرت و کمی نقد از نظام آموزشی داشته و به آینده امیدوارم باشیم.
امروز اما وقتی با سارا درس "و" را تمرین میکردم فهمیدم که امید به این نظام آموزشی هم شاید کاری عبث باشد!
به او میگویم بنویس توت و سریع مینویسید بار بعد میگویم بنویس دوست و او بر سر "ت" میماند و میگوید: "عمه! ت رو بلد نیستم" با تعجب به او خیره میشوم!
_ یعنی چی که "ت" رو بلد نیستم، تو که همین الان نوشتی توت؟
_خب ما "ت" رو نخوندیم؟
صفحات کتاب را ورق میزنم، راست میگوید، نظم و ترتیب آموزش حروف الفبا در اینجا هیچ مفهومی ندارد، سارا "و" را خوانده و توت را به عنوان مثال همان درس نوشته است اما هنوز "ت" را به او درس ندادهاند! او هم مثل یک نوارِ کوچک هر چیزی را که به او گفتهاند حفظ کرده و مینویسید بدون اینکه بتواند حروف را بشناسد!
+ امروز هم بهشون گفتن در مورد مسواک زدن، غذا خوردن یا ناخن چیدن نقاشی بکشن و هر کس بهتر بکشه نمرهاش بیشتر میشه، جالب اینجاست که همه میدونن هیچ کدوم از این نقاشی ها رو بچههای اول دبستان نمیکشن! نمونهاش منم که باید نقاشی های سارا رو بکشم، پس با این حساب چرا بازم بهشون میگن بکش؟!