هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


‌‌۱۱.۲۸

وقتی به بعضی از فیلم‌های خارجی نگاه می‌کنم و زندگی، فضا، محیط و ... ایده‌آلم را می‌بینم گردی از حسرت روی دلم تلنبار می‌شود. 
این زندگی بدیهی‌تر و ساده‌تر از آن بود که مُهر «نرسیدن» زیر آن بخورد. نبود؟
وطن یعنی اینکه هیچ کدوم اینا نباید رخ می‌داد...
اره دقیقا، دقیقا.
یه روز هم نوبت ما میشه
امیدوارم.
دیر نباشد آن روز ...
حسرت این دنیا رو نخوریم : )
متاسفانه دیره انگار، خیلی دیر.
با سلام و تبریک سال نو
خوشحالم که وبلاگ هنوز پابرجاست
موفق باشید
بساط کرده ام و تمام نداشته هایم را به حراج گذاشته ام

بی انصاف چانه نزن

حسرت هایم به قیمت عمرم تمام شده
سلام و سال نوی شما هم مبارک.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan