دوشنبه ۶ شهریور ۹۶
همه خاطره ها تلخند با این تفاوت که بعضی ها اصالتشان تلخ است و مرورشان زهرت میکند و بعضی ماهیتشان مثل شهد شیرین است اما یادآوری عبورشان تلخت میکند.
از همه ی اینها تلخ تر انسانیست که سالها وسط منجلاب خاطرات دست و پا میزند ولی توان رهایی ندارد... میان خاطراتش دوباره متولد میشود،نفس میکشد،رشد میکند،عاشق میشود،میمیرد و دوباره متولد میشود اما... زندگی نمی کند،طعم لحظه ها را نمی چشد،عطر هیچ شاخه گلی نوازشش نمی کند،لذت قهوه ی داغ وسط یک روز برفی را حس نمیکند،موسیقی شرشر باران را نمی فهمد،صدای خنده ی یک کودک لبخندی بر لبانش جاری نمیکند و امیدی به فردا در ورق به ورق روزهایش نیست، او فقط روزی چندبار دایره ی خاطراتش را دور میزند و دوباره از نو شروع میکند.
باید باور کنیم قدم زدن در کوچه های گذشته حاصلش مرگ امروز است،حاصلش رنجور و فرتوت شدن امروز و تنومند شدن دیروز است...
دیروز را کنار بزن،پنجره ها را باز کن ،پرده ی خاطراتت را پس بزن ،بگذار خورشیدِ امروز تنت را گرم نفسهایش کند،از نو نفس بکش و تکرار دنیا را در چشمهایت بشکن...
امروز منجی فردای خودت باش...